سيد محمد نيكانسيد محمد نيكان، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

نيكان هديه خدا

اولين غدير سيد محمد نيكان

عزيز دلم يكي از افتخارات شما اين هستش كه از سادات هستي واميدوارم هميشه احترام اين حرمت را نگه داري جونم برات بگه اولين عيد غدير ما قمصر بوديم و حال و هوايي ديگه داشت چون تو محله ايي به اسم سادات بوديم كه همگي سيد بودن و كلي حال و هوايي ديگه داشت همه عيد ديدني ميرفتن و عيدي ميگرفتن ماهم اونروز به عيد ديدني رفتيم و شب برگشتيم تهران   فردا شبش هم رفتيم عروسي دوست ماماني كه اولين عروسي بود كه رفتي         ...
29 شهريور 1396

يه مسافرت طولاني و هشت ماهگي

گل پسر مامان اول شهريور بود كه عازم سفر شديم و اونم يه سفر طولاني ٢٠ روزه چون خونمون تعميرات داشت بابايي من و شما را برد قمصر پيش مادربزرگ خونه عزيز شرح سفر را با عكسهاش ببين گل پسرم   اينجا من و پدر جون شمارا حمام كرديم كه با بابايي عصر بريم             توراه مشغول خوردن انگشت پا نزديك قم كه رسيديم يه كن آب بازي                 بعد كه رسيديم يه خواب حسابي و يه چرخي تو حياط خونه عزيز         شبش هم يه آتيش حسابي برا جوجه     &...
28 شهريور 1396

يه جمعه با شيرينكاريهاي گل پسر

گل پسر نازم اين جمعه بر خلاف جمعه هاي ديگه تصميم گرفتين خونه بمونم و٣ تايي تلويزيون ببينيم و استراحت كنيم خيلي روز خوب و جالبي بود مخصوصا با شيرينكاريهاي شما فندق   تو اين عكس آبكش گذاشتي تو سرت و داري با بابايي بازي ميكني     كه خيلي بامزه بود خنديدنهات         حالا با مينيوم بازي ميكني                 با ماشيني كه راديو بود بازي كردي و كلي ذوق كردي         حالا به كمي مطالعه كتاب شعر         اينجا...
1 شهريور 1396

اين جمعه اوشان فشم و لواسان

اين جمعه من و شما و بابايي به همراه پدر جون رفتيم لواسان عصر و شبش هم رفتيم سمت اوشان فشم كه كلي گشتيم و خوش گذشت و شام هم رفتيم رستوران زردبند كه خيلي قديمي هستش از سال ١٣٤٠ و يه قسمتش هم كه پراز موتورهاي قديمي   با پدرجون كنار درياچه     تو رستوران مشغول ديدن دلفينها و آب         شام خوشمزه         سوار آقا شير         عاشق فواره آب         سوار موتور قديمي         در آخر هم خوشحال از يه تفري...
30 مرداد 1396

پلان هفتم

فندق مامان امروز كه از خواب بيدار شدي به همراه پدربزرگ رفتيم براي ويزيت هفت ماهگي چون دكتر خودت ايران نبود چندماهي رفتيم بهداشت ماشالا وزن شما نه كيلو و قدت هفتاد وسه سانت عصر هم به اتفاق پدرجون رفتيم پارك و دوري زديم هفت ماهگيت مبااارك عشقم   اينجا سرلاك خوردي و سير شدي     حالا آماده شدي كه بريم پارك                 [img:] اينجاهم توي پارك     ...
13 مرداد 1396

يه جمعه در لواسان

امروز جمعه بود و من و بابايي تصميم گرفتيم بريم پيك نيك كجا بريم كجا نريم كه تصميم گرفتيم بريم لواسان رفتيم دنبال مادر بزرگ و چهارتايي رفتيم   اينجا تازه رسيديم و بندو بساطمون را كنار درياچه پهن كرديم     اينجاهم تو شكوفه ها         آسمان آبي                 بالاي درياچه هنگام غروب آفتاب     ...
10 مرداد 1396

ششمين فصل زندگيت

گل پسرم شش ماه از زندگي زيبات را گذروندي و روز به روز شيرينتر ميشي اما ويزيت شش ماهگي كه رفتيم و شما هم واكسن داشتي كه باز كمي اذيت شدي وزن شما هشت و دويست و قد شما هفتاد و يك سانت كه از نمودار بالا رفت   اينجا واكسن زديم و اومديم خونه كه بيحال بودي     فرداش تو راه رفتن به پارك         اينجا هم پارك جنگلي كوهستان         يه كادو كوچولو كه تاب هست از طرف من و بابايي         اينجا هم مشغول خوردن شصت پات هستي     ...
1 مرداد 1396

تولد بابا جونم

گل پسرم من تصميم گرفتم امسال بابايي را برا تولدش سورپرايز كنم و يه تولد قشنگ با شما بگيريم و خداروشكر تولد خوبي شد و مهمونهامون كه پدرجون و بابابزرگ و مادربزرگ و باباسيد و عمو بودن و كلي خوش گذشت البته با كيك خوشمزه از طرف شما                   ...
31 تير 1396

عكسهاي آتليه

تقريبا نزديك شش ماهگيت بود كه تصميم گرفتم ببرمت آتليه بعد از كلي سرچ كردن و تحقيق آتليه سها در شهرك غرب را انتخاب كردم و وقت گرفتم و با كلي لباس كه آماده كرده بوديم با بابايي برديمت و متاسفانه شما تا عمو عكاس را ديدي و شروع به گريه كردي و اصلا همكاري نكردي و از بين اون همه عكس كه شب قبل انتخاب كرده بوديم فقط چندتا تونستيم بگيريم                                   ...
30 تير 1396