سيد محمد نيكانسيد محمد نيكان، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

نيكان هديه خدا

جشن تولد شاهزاده نيكان

روز تولد تو روز تولد عشق پاكه به شكرانه اين روز پيشانيم به خاكه .گل پسرم نيكان عزيزم روزهاي شيرين كنار تو بودن خيلي زود داره سپري ميشه و به اولين جشن تولدت رسيديم من از خيلي وقت پيش ذوق داشتم و منتظر اين روز بودم خيلي زود گذشت از سيزدهم دي ماه نود و پنج كه به دنيا اومدي جونم برات بگه چند روز زودتر رفتيم اتليه و عكس تولد شما را گرفتيم و من و بابايي هم تم تولدت را خريديم البته كنار تولد يك سالگي شما يه عدد ٣٠ هم برا ماماني خريدين كه دوازدهم دي تولدم بود مرررررسي پسرم و همسرم   خوب گلم ما تم تاج طلايي را انتخاب كرديم و كيك شما هم سفارش داديم كه البته اقاي قناد حروف ن از اسم شما را فراموش كرده بود     &nbs...
15 دی 1396

ادامه تولد بابابزرگ

بلههههه گل مامان چون تولد بابابزرگ نصفه موند تو شب تولدش هفته بعدش ادامه تولد را برگزار كرديم كه به دعوت بابابزرگ رفتيم ناهار پنج شنبه رستوران باباقدرت كه كلي خوش گذشت من و شما و بابايي به همراه پدربزرگ رفتيم   ادامه تولد بابابزرگ ...
7 دی 1396

اولين مرواريدت مبااارك

دقيقا دو هفته به تولدت مونده بود كه يه روز داشتيم با خاله مريم ( دوست ماماني) ميرفتيم خونه خاله ويدا ( دوست ماماني) كه شما با محمدصالح بازي كني يه دفعه تو ماشين كه ميخواستم بهت شير بدم ديدم بلهههه سر و كله اولين مرواريدت پيدا شده وقتي رسيديم شما كلي با محمدصالح بازي كردي و منم به فكر آش دندونيت افتادم البته چند روز بعدش يه تب ٤٠ درجه چاشني دندونت بود   اولين مرواريدت مبارك ...
3 دی 1396

اولين يلدا و تولد بابابزرگ و يه مسافرت يهويي

اولين يلدات مبارك عزيز دل مامان و بابا امسال اولين يلداي شما و من هم كه قبل دنيا اومدنت لباس هندوانه اي شما رو خريده بودم وآماده يلدا بوديم هندونه مامان خوب چون يلدا با تولد بابابزرگ يكي هست قصد داشتيم تولد هم بگيريم اما خيلي يهويي دعوت شديم بله بران دختر دايي بابايي كه بايد جمع و جور ميكرديم و ميرفتيم قمصر بخاطر اين نه به يلدا رسيديم و نه به تولد فقط بابابزرگ با كيك اومد خونه ما و بعد شمع فوت كردن و كيك خوردن ما رفتيم به كاشان و تولد موند برا هفته بعد ( تولدت مبارك پدربزرگ مهربونم ايشالا ١٢٠ ساله بشي )   تو اين عكس هم كلي خوشتيپ كردي برا بله بران         ...
1 دی 1396

تجريش گردي و زيارت امامزاده صالح

يه شنبه خوب به اين ميگن مامان انسي زنگ زد و گفت مياي سه تايي با نيكان بريم بيرون و ماهم از خدا خواسته خلاصه حاضر شديم و رفتيم تجريش گردي البته شما تو بازار كلي گريه كردي و تو رستوران هم بازم گريه ولي بعدش كه رفتيم زيارت امامزاده صالح يه خواب حسابي كردي و كلي سرحال شدي   اينجا از خواب بيدار شدي و كلي خوشحال     تو حياط با دقت به كبوترها نگاه ميكردي قربونت برم         زيارتت قبول عشق مامان         اين هاپوي خوشگل هم مامان انسي خريد كه خيلي دوستش داري             ...
25 آذر 1396

شهر بازي الماس

عصر جمعه گفتيم كجا بريم كجا نريم آخرش بخاطر شما رفتيم پاساژ الماس اونم بخاطر شهر بازي كه شما كلي ذوق كردي و بازي و بازي       كنار باب اسفنجي كه خيلي نگاهش ميكردي         سوار اسباب بازي شدي اونم چند بار                     ...
17 آذر 1396

يازده ماه شيريني

آقا نيكانم اصلا باورم نميشه انقدر زمان زود ميگذره و كم كم داري به يك سالگي نزديك ميشي يازده ماه در كنارتو بهترين لحظه هاي ما بود يازده ماهگيت مباااارك منم به همين مناسبت يه كيك خوشمزه برات پختم   جونم برات بگه ديگه كم كم راه ميري اونم فقط يه قدم كه تو عكس ميبيني                 ...
13 آذر 1396

رستوران و پاساژ گردي

اين جمعه من و بابايي تصميم گرفتيم ناهار بريم بيرون و عصرش هم بريم پاساژ گردي البته جمعه تا ظهر خوابيديم و ساعت سه تازه رفتيم ناهار رستوران شانديز كه شما خيلي غذاش را دوست داشتي و عصرش هم رفتيم پاساژ كوروش   اينجا تو رستوران كه خيلي مودب بودي     به به چه غذاي خوشمزه ايي         بعدش كه رفتيم پاساژ كوروش         دم مغازه كلي خوشحال بودي و اون يه جفت كفش هم كه پاي شما هست بابايي برات خريد     ...
26 آبان 1396